آرشيداآرشيدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات دختری از زبان مادرش ...

اولین عروسی که خودت متوجه قضایا شدی

یکشنبه گذشته عروسی آیدا جون (دختردایی مامانی) بود تو هم که رقاصصصصصص به تو بینهایت خوش گذشتتتتتتتتتتت ... تموم مدت در حال قر های مختلف ریز و درشت بودی ... همه بچه های هم سن تو پیش ماماناشون نشسته بودن ولی تو اصلا یه لحظه رو صندلی بند نشدی ... و همش رقصیدی ...   ...
1 بهمن 1392

خیلی خوشگل حرف میزنی

ناز نازی مامان تقریبا دیگه خیلی راحت میتونی خواسته هاتو بیان کنی و حرفاتو بگی ... اگه حوس غذایی می کنی میگی ... یا اگه سردته یا گرمته خودت دست به کار میشی و لباستو در میاری یا میپوشی ... اگه چیزی میخوای و بهت ندیم .... خیلی ناز میگی گیگه میکنما (گیگه = گریه) اگه گرسنه ات باشه ... خودت میگی مامان گشنمن (گشنمه یا گشنه ام من) اگه کسی حتی صداشو روت بلند کنه ... فورا میگی منو زدی ؟ و دستتو نشون میدی که یعنی من ناراحتم منو زدی... ای ننر خانوم ....... تا میخوایم بریم بخوابیم میگی تخت مامان ... و من میگمممممم نه هر کی سر جاش میخوابههههههه و با یه کم غر قبول میکنی ... میگم بیا تی تی منتظره و به خاطر عکس کیتی که رو روبالشیته قبول میکنی که بیای...
1 بهمن 1392
1